حدیث روز
امام صادق (ع) می فرماید : هر كس در ماه رمضان صدقه اى بدهد ، خداوندْ هفتاد نوع بلا را از او بر مى گرداند. ثواب الأعمال : ص ١٧١ ح ١٩

دوشنبه, ۲۷ فروردین , ۱۴۰۳ Monday, 15 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 3753 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 142×
صفحه اصلی » گروه » دسته‌بندی نشده
چه کسی با وجود هزار سال عبادت جهنمی می‌شود
  • ۲۲ تیر ۱۳۹۴ ساعت: 4:19
  • شناسه : 3572
    بازدید 18
    2

    پیامبر(ص) فرمود: اگر کسی بین رکن و مقام هزار هزار سال عبادت کند ولی خدا را ملاقات کند در حالی که بغض امیرالمؤمنین را دارد، خدا او را به یک وضعیت بسیار بد می‌کشد و وارد جهنم می‌کند. فارس نوشت: آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان […]

    پ
    پ

    پیامبر(ص) فرمود: اگر کسی بین رکن و مقام هزار هزار سال عبادت کند ولی خدا را ملاقات کند در حالی که بغض امیرالمؤمنین را دارد، خدا او را به یک وضعیت بسیار بد می‌کشد و وارد جهنم می‌کند.

    فارس نوشت: آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

    *بزرگ‌ترین اعجاز خدا
    همه خلقت پروردگار عالم اعجاز است. بزرگ‌ترین معجزه ذوالجلال و الاکرام هم انسان است. آن انسانی که به واسطه خلقتش، از باب جسم و روح، فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ». پروردگار عالم، در جسم جسیمی که نه بزرگ است و نه کوچک است، نفخه روح خود را قرار داد، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ». آن روحی که «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» است.

    بزرگ‌ترین اعجاز این «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» هم این است که در این نفخه، شقوق اسمائیه و صفاتیه خود را در ازمنه مختلف، به قالب جسم، به رخ انسان‌ها کشاند؛ یعنی یک « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی » بود امّا از این «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» شقوق اسماء و شقوق صفات پروردگار عالم برای انسان‌ها به وجود آمد، آن هم انسان‌های کامل الهی.

    مثلاً در باب شق فاطریّتش – که همه چیز در باب فطرت خلقتیّه است و همه بشر، نه تنها بشر، بلکه همه خلقت رجوع به فطرت دارد، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏» از جمله انسان «فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه» – این قاعده فطرتیّه را که مِن الفاطر است، اسم اعظم خود را، در هبه‌الله‌ای خودش، فاطمه(س) قرار داد. یعنی این بانوی مکرّمه را به قالب جسمانی، در باب «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، به اسم اعظم الهی، شقّ فاطریت، برای خلقت و عظمت خلقت خودش و نشان دادن صفت فاطریّت خودش، به خلق جلوه داد، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی».

    آنکه احسان است و همه احسان است و مِن القدیم – که احسان فقط به رزق ظاهری نیست، بلکه به رزق ابدیّه هم هست – در ابی عبدالله قرار داد و او که خود قدیم الاحسان است، این‌گونه احسان خود را نشان داد.

    پروردگار عالم قدرت قادریت خودش را، در هر کدام از معصومین، در مقام عصمت کامله، گرچه همه اسماء و صفات را دارند امّا به یک صفت بارزه به رخ خلق کشاند.

    *امیرالمؤمنین تجلّی کدام صفّت خداست؟

    در باب مولی‌الموالی، آن عالی اعلی، پروردگار عالم علوش را و مقام اعلی صفتیّه خودش را به رخ بشر کشاند. «مِن العلم و الحلم و من التقوی و من الایمان». امیرالمؤمنین می‌شود عالی اعلی؛ علو است و هیچ احدی به جز نبیّ مکرّم که نور لولاکیه است، به حد اعلی او در اسماء و صفات ورود پیدا نمی‌کند. امیرالمؤمنین می‌شود جلوه اعلی اسماء و صفات ذوالجلال و الاکرام در همه اسماء و در همه صفات.

    مثلاً در باب علم، امیرالمؤمنین اعلی بر علم است و همه در این باب است. هیچ کسی نیست مِن الانبیاء إلّا به اینکه در باب علم در محضر مولی‌الموالی، زانوی تلمّذ زده است. همه علم خدا یک باب بیشتر ندارد و آن باب امیرالمؤمنین است. «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا »[۵]. نازله تمام درجات علم به ید مقدّس مولی‌الموالی است. لذا فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی‏ »[۶]. اگر از من از طرق آسمان‌ها سؤال کنید، برایتان بهتر از زمین بیان می‌کنم.

    *وجود انسان‌های اوّلیه در قرن بیست‌و‌یک

    زمینی که هنوز که هنوز است بشر راجع خیلی از جاهای آن چیزی نمی‌داند. یک نمونه آن همان قضیه مربوط به دوسال پیش است که خیلی دور نیست. خبرش را هم اعلان کردند و عمومی است. هواپیمای کوچکی – که حالا یا تفریحی برای ثروتمندان بود یا تحقیقی یا … – از روی جنگل‌های آمازون رد می‌شد، ناگهان دیدند از درون جنگل نیزه‌هایی به سمت این هواپیمای کوچک پرتاب می‌شود. از عکس‌هایی که گرفته بودند، فهمیدند انسان‌های اوّلیه این کار را کردند؛ یعنی کسانی که هنوز با عالم این دنیای قرن بیست به بعد آشنا نیستند و شاید این هواپیما به نظرشان یک پرنده‌ای آمده که می‌خواستند او را با نیزه بزنند. لذا بشری حتّی به کره زمین هم مسلّط نیست.

    *بیان عجایبی از کره زمین

    تازه این زمینی که بارها عرض کردیم در مقابل بعضی کرات مثل عدس است که در کره زمین بیاندازی و این در علم نجوم اثبات شده است. ما هنوز به این عدس پی نبردیم.

    ماجرای دحو الارض که همه زمین در آب بود و این آب درون خود زمین کشیده شد و زمین بالا آمد، این معجزه الهی. – یک موقعی در باب اسرارالله، سال ۷۹- ۸۰، حدود ۱۵ سال پیش شب‌های ماه مبارک رمضانی چند سالی راجع به اسرارالله مباحثی داشتیم و بعضی از نوارهایش موجود است – حضرت ثامن الحجج می‌فرمایند: ‌این آب‌ها یک قطره‌اش هم خارج از زمین نرفت و همه در درون زمین است. لذا می‌بینید گاهی به کوه‌ها و دشت‌ها می‌رویم، معلوم است این‌ها یک زمانی آب بوده، هست. جایگاه‌های آب و خط‌هایی که هست، معلوم است.

    یا وجود غارهای زیرزمینی. مثلاً اینکه از غار نورافشان از دم دماوند تا غار علیصدر در همدان به هم متّصل اشت و گاهی تنگی راه او به اندازه یک مچ دست است و اینکه در این غارها گاهی باذن الله تبارک و تعالی حیوانات عجیبی هستند  که اصلاً موجودیّت و حیاتشان به حیات در غار است. مثل خفاش که اصلاً حیاتش، حیات در شب است و از روز فراری است. یا مثل ماهی که حیاتش در دریاست. البته بعضی از ماهی‌ها فقط حیاتشان در اقیانوس است و بعضی‌ها همحیاتشان فقط در آن «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ» است. آنجا که به اعجاز پروردگار عالم در آن رأس المقصد طوری است که دو آب کنار هم هستند و هر دو هم آب هستند امّا رنگشان متفاوت است، خیلی عجیب است. گاهی بعضی حیاتشان فقط مابین این دو است، نه به این است و نه به آن، و این اعجاز خداست.

    امیرالمؤمنین می‌فرمایند: من به همه این علوم آگاهم و طرق آسمان‌ها را بهتر از زمین برای شما بیان می‌کنم. لذا علم خداست و این یک بعدش است. حلمش هم همین‌طور است. امیرالمؤمنین در همه چیز در حد اعلی است. لذا علی است و علی بودنش به واسطه همین قضیه است.

    *عمده سجده ملائکه الله به آدم، سجده به علم الله، امیرالمؤمنین بود

    در باب این مطلب که پروردگار عالم فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» و ملائکه هم بیان کردند: «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»، ما هیچ چیزی نمی‌دانیم غیر آنکه تو دادی. یکی از مطالبی که تبیین شده، این است که در «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» تمام آن چیزی که یک مقداری از آن به امر ذوالجلال و الاکرام به ملائکه که گفتند نمی‌دانیم، نشان داده شد،  علم علی اعلی خدا بود و لذا عمده سجده ملائکه الله به آدم، سجده به علم الله، امیرالمؤمنین بود.

    *پیشگویی پیامبر راجع به اینکه چه کسی پشت در است!

    از کتب اهل جماعت یکی از نکاتی که راجع به علم خدا بودن حضرت است، محضر مبارکتان عرض کنم. ذیل آیه شریفه ۱۲۴ سوره انعام که می‌فرماید: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه‏» خدا داناتر و اعلم است که رسالتش را در کجا قرار بدهد بیان شده: «عن عن عبدالله بن عباس قال خرج النبی ص من عند زینب بنت جحش فأتى بیت ام سلمه، و کان یومها من رسول اللّه ص فلم یلبث ان جاء علی ع فدق الباب دقا خفیا» این روایت بسیار عجیب است. اوّلاً سند این مطلب را عرض کنم. این روایت را قندوزی در ینابیع الموده بیان می‌کند؛ ابن عساکر در تاریخ امیرالمرمنین، جلد سوم بیان می‌کند؛ حموئی در فرائد السمطین، جلد اوّل بیان می‌کند و خوارزمی هم در کتاب مناقب خودش که معروف است بیان می‌کند. همه این‌ها متعلّق به اهل جماعت است.

    عبدالله بن عباس بیان می‌کند که با پیامبر بیرون شدم، نزد زینب دختر جحش رفتیم که دخترخوانده ایشان می‌شوند و بعد به خانه ام سلمه آمدند. پیامبر نزد امّ‌سلمه بودند و هنوز ننشسته بودند که فهمیدند  دق الباب می‌کنند منتها آهسته. «فاستبشر رسول اللّه الدق» هنوز دق الباب است، معلوم نیست پشت درب کیست امّا پیامبر خوشحال شد. « و انکرته ام سلمه» امّا امّ‌سلمه خوشش نیامد. فکر کرد حالا امروز که پیامبر پیش اوست، گفت: مزاحمی آمده. «فقال لها رسول اللّه ص قومی فافتحی له الباب» پیامبر که خوشحال شدند، درب را کوبیدند، فرمودند: در باز شود. امّ‌سلمه، همسر پیامبر بالاخره نارحت بود، می‌خواست پیامبر را زیارت کند، در خانه او باید می‌ماند. از روی ناراحتی گفت: این کیست؟ «فقالت: یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ان افتح له الباب فاتلقاه بمعاصمی» حالا من باید بروم در را باز کنم و حتما می‌خواهد داخل بیاید و از او پذیرایی هم بکنم! «و قد نزلت فیّ آیه من کتاب اللّه بالامس» تازه ما دیشب هم برایمان یک آیه‌ای هم نازل شد.

    چون نزول آیه تطهیر، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» در خانه امّ‌سلمه بود. البته در یک روایت داریم و خود اهل جماعت هم می‌گویند که پیامبر فرمود: این آیه متعلّق به تو نیست. یعنی به تعبیر عامیانه یک مقدار ام‌ّسلمه مغرور شده بود و از باب اینکه حالا که پیامبر آمده، یکی مزاحمش شده، ناراحت شده بود.

    «فقال لها کالمغضب: ان طاعه الرسول اطاعه الله و من عصى الرسول فقد عصى اللّه، ان بالباب رجلا لیس بالنزق و لا بالخرق یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله، ففتحت له الباب فاخذ بعضادتی الباب، حتى اذا لم یسمع حسا و لا حرکه، و صرت الى خدری، استأذن فدخل فقال رسول اللّه ص: أتعرفینه؟ قلت: نعم، هذا علی بن أبی طالب ع قال: صدقت». ام‌ّسلمه ناراحت می‌گوید، وقتی من این‌طور گفتم، پیامبر خشمگین شد، فرمود: اطاعت خدا، اطاعت رسول و بغض خدا و بغض رسول در این است که آنکه پشت این باب است، اطاعت شود و مبغوض است آنکه با این مخالفت کند. پشت در کسی است که هیچ کس او را نمی‌شناسد، نادان نیست، سبک نیست، پشت در کسی است که رسول خدا و خدا دوستش دارند. ام‌ّسلمه می‌گوید: رفتم درب را باز کردم، دیدم امیرالمؤمنین دو طرف درب را گرفته، «فاخذ بعضادتی الباب» دو بازوهایش درب را گرفته، وقتی حس و حرکتی از من ندید و دید من مات و مبهوت داشتم نگاه می‌کردم، وارد نشد، اجازه گرفت، اجازه دادم، آمد. وقتی رفتم، پیامبر گفت: فهمیدی چه کسی بود؟ گفتم: بله، آن کسی که شما بیان کردید، علی بن ابیطالب است. فرمود: راست گفتی.

    *چه کسی با وجود هزار سال عبادت بین رکن و مقام، جهنّمی می‌شود؟

    بعد حضرت در ادامه نکته‌ای را بیان می‌فرمایند که خیلی عجیب است. فرمودند: «سجیته من سجیتی، و لحمه من لحمی، و دمه من دمی، و هو عیبه علمی» حضرت به ام‌ّسلمه می‌فرمایند که این را از من بشنو که روش او، روش من است؛ گوشت او، گوشت من است؛ خون او، خون من است «اسمعی و اشهدی، هو قاتل الناکثین و القاسطین، و المارقین من بعدی» او کسی است که بعد از من ناکثین و قاسطین و مارقین را می‌کشد. «اسمعی و اشهدی هو و اللّه محیی سنتی» به خدا قسم او احیاگر سنّت من است. باز هم بشنو «اسمعی و اشهدی، لو ان عبدا عبد اللّه ألف عام، من بعد ألف عام، بین الرکن و المقام» اگر کسی بین رکن و مقام، – بالاترین جا در باب عبادت که می‌گویند دعا مستجاب است – هزار هزار سال، یعنی میلیون‌ها سال عبادت کند ولی «ثم لقى اللّه مبغضا لعلی ع» خدا را ملاقات کند در حالی که بغض امیرالمؤمنین را دارد «لاکبه اللّه یوم القیامه على منخریه فی نار جهنم» خدا او را به یک وضعیت بسیار بد می‌کشد و وارد جهنّم می‌کند.

    خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین کیست؟! ما کجا و درک ادراکات ظاهری کجا؟! من یک نکته‌ای بگویم که نکته من النکات است. اولیاء خدا می‌گویند: این‌ها نکات ظاهری است؛ یعنی باز هم حقیقت نیست. حضرت باز هم بالاتر از این است.

    «اسمعی هذا الرجل علم الله تبارک و تعالی قبل ان خلق الله شیء من خلقه» او علم خداست قبل از اینکه خدا شیئی را خلق کرده باشد.

    *ماجرای نجات حضرت سلمان از دست شیر درّنده توسط امیرالمؤمنین

    به قدری مهم است که باز بشیری، یکی از علمای شافعی مذهب، یعنی از اهل جماعت، در کتاب احسن الکبائر یک جریانی را نقل می­‌کند که عجیب است. می­گوید: امیرالمؤمنین روی پشت بام خانه خودشان داشتند، خرما تناول می­‌کردند. حضرت آن موقع همین بیست و هفت سالشان بود. حضرت سلمان هم، آن سلمان محمّدی، داشتند در حیات منزل امیرالمؤمنین لباسشان را که پاره شده بود، می‌­دوختند. بعد امیرالمؤمنین یک هسته خرما را سمت سلمان پرتاب کردند. سلمان تعجّب کرد. به امیرالمؤمنین عرضه داشت: یا علی! با من شوخی می­کنی؟! من پیر هستم و تو جوانی! امیرالمؤمنین فرمودند: یا سلمان! بله، من از نظر سن و سال کوچک هستم و تو به ظاهر به لحاظ همین سن و سال من را کوچک و خودت را بزرگ می­پنداری. آن قصه دشت ارزن را فراموش کردی، می­‌خواهی آن را بگویم؟ سلمان تعجّب کرد. حضرت فرمود: یادت هست که در آن بیابان گرفتار شیر درّنده‌ای شدی، چه کسی تو را از دست آن شیر نجات داد؟

    دارد که حضرت سلمان وقتی این را شنید، از مولی‌الموالی به وحشت افتاد که حضرت چه دارد تعریف می‌­کند؟! این جریان مال صد سال است- چون بیان شده که حضرت سلمان دویست سال عمر داشتند – امیرالمؤمنین که بیست و هفت سالش است! متعجّب است. بعد خود مولی الموالی بیان می­کند و بعضی هم گفتند از این باب که «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی» باشد، خود حضرت سلمان عرضه داشت که شما جریان را برای من بگویید کیّفیتش چگونه بود؟

    حضرت فرمودند: تو در وسط آب ایستاده بودی – حضرت سلمان رفته برای شنا به یک رودخانه، حالت دریاچه رفته بود-.یک شیر آمد که تو هم از او ­ترسیدی، دستت را به دعا بلند کردی و از خدا طلب نجات کردی که خدایا! من را نجات بده. پروردگار عالم هم دعایت را مستجاب کرد و من را که داشتم از آن صحرا عبور می­‌کردم، به فریاد تو رساند. من همان اسب سواری هستم که زره او بر سر شانه و شمشیر به دستش بود. شمشیرم را کشیدم و ضربه‌ای بر آن شیر وارد کردم که آن شیر دو نیم شد و تو خلاص شدی.

    سلمان متعجّب شد. گفت: یک نشانه دیگری بگویید. امیرالمؤمنین دست خودش را دراز کرد و از آستینش یک شاخه گل تازه بیرون آورد. فرمود: وقتی آن شیر را کشتم، تو برای تشکر یک شاخه گل به من دادی. این همان شاخه گل است.

    سلمان شاخه گل را دید، حیرت کرد، گفت: خدایا! امیرالمؤمنین چه دارد می­‌گوید؟! امیرالمؤمنین آن سوار است که با آن ابهت آمد و تازه زرهش را هم روی دوشش انداخته بود؛ یعنی حضرت مثل جنگ‌جویی که از جنگ می­‌آید و دارد استراحت می­‌کند و زره را نپوشیده بود و فقط روی دوشش بود. بعد با شمشیر زده شیر دو نیم شده.

    یکی از اولیاء خدا می‌­فرمود: حیوانات هم مثل انسان‌ها کوچک شده‌اند. مثلاً شیر که می‌گویند طوری بوده که این شیرها در مقابل آن‌ها مثل بچّه گربه‌اند.

    دارد که سلمان با همین حال وحشت زده و به محضر پیامبر رفت و قصّه را بیان کرد. این‌ طور هم گفت که یا رسول الله! من اوصاف شما را در انجیل خواندم و محبّت شما در دلم جای گرفت و همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم و آن را هم از پدرم مخفی کردم و از این طرف به آن طرف دربه‌در شدم.

    قبلاً تعریف کردم پدر سلمان، مشاور خسروپرویز بود و منطقه جی – یعنی کل اصفهان و شیراز و مقداری از یزد که همه به عنوان جی بو، – زیر نظرش بود و بسیار خوش فکر بود. یعنی حاکمیّت همه این­ها را داشت. خیلی جاها در اختیار پدر سلمان بود، چون ایران قدیم خیلی بزرگ بود. اسم خود حضرت سلمان هم روزبه بود.

    می­‌گوید: من همه این­ها را رها کردم و برای شما آمدم و پدرم وقتی فهمید من آمدم، نقشه کشتن مرا کشید منتها دلش برای مادرم می­‌سوخت و او مانع می‌شد و من هم فرار کردم به سرزمینی به نام ارزن رفتم. می‌­خواستم در آن­جا استراحت کنم، خوابم برد. بعد بلند شدم و برای شستن خودم و مطالب، کنار چشمه رفتم. آنجا  لباس­هایم را بیرون آوردم و داخل آب شدم. ناگهان یک شیر آمد و طوری بود که حتّی آن شیر روی لباس‌­های من قرار گرفت. من وقتی شیر را دیدم، به وحشت افتادم تا یک اسب سواری پدیدار شد و چنان ضربه‌ای‌ زد که شیر دو نیم شد. من از آب بیرون آمدم و خودم را روی رکاب اسبش انداختم و او را بوسیدم و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گل­ها و سبزه­‌ها بود، یک شاخه گلی هم گرفتم و به او هدیه کردم – اینکه می­‌گویند به هم هدیه بدهید ولو یک شاخه گل، همین است- بعد او از من ناپدید شد و دیگر هم خبری از او نبود. و الان هم سیصد سال – ما داریم که صد و خورده­ای سال ولی در احسن الکبائر سن را بیشتر می­‌گوید –  از آن جریان می­گذرد یا رسول الله، و این قصّه را هیچ کسی هم نمی‌­داند. حالا پسر عموی شما، امیرالمؤمنین آمده و دارد بیان می­کند که من آن سوارم!

    *باخبری امیرالمؤمنین از مکالمات پیامبر و حضرت حق در معراج

    پیامبر برای اینکه حضرت سلمان را آرام کنند، فرمودند: سلمان! آن زمان که مرا در معراج به آسمان بردند، به سدره المنتهی جبرئیل از من جدا شد؛ چون نمی­‌توانست بالاتر بیاید و باذن الله تا همان جا می­‌توانست بیاید. بعد من خودم تنها بودم و رفتم تا کنار عرش پروردگار عالم قرار گرفتم. ناگهان یک شیری را مشاهده کردم در کنارم ایستاده، بعد که خوب دقّت کردم دیدم علی بن ابیطالب(ع) است. وقتی هم من به زمین آمد، امیرالمؤمنین آمد و با من مصافحه و صحبت کرد و اظهار کرد که خدا به شما الطاف و عنایات ویژه‌­ای کرده است و خوشحال بود که من به معراج رفته‌­ام. به تعبیری تبریک گفت. آن‌وقت ‌ای سلمان! تمام گفت‌وگوی‌های من و پروردگارم را علی بیان کرد.

    بعد حضرت فرمودند: ‌ای سلمان! بدان هر کدام از انبیاء و اولیاء، از زمان حضرت آدم تا کنون زمانی، که گرفتار شده‌اند، علی(ع) ایشان را از گرفتاری نجات داده است.

    *حبّی نجات‌بخش

    بیخود نیست که شافعی می­‌گوید: «علیٌ حبّه جُنّه قسیم النار و الجنّه» همین حبّ او، سپر است.

    ما صبح­ها که بهشت زهرا می­‌رویم امروز یکی از دوستان جریانی را تعریف کردند. گفتند: یکی از دوستانمان می‌ گفت: دایی من یک قهوه­‌چی بی‌­سواد در یک روستایی بود. گفت: من او را در خواب دیدم و از او پرسیدم وضعت چطور است؟ گفت: وضعم خیلی خوب است. گفتم: چطور؟ گفت: حالا بیا تا بگویم، می­‌خواست مرا کول کند و مثل پرواز برود ولی من افتادم و نرفتم. گفتم: حالا چه کار کردی که وضعت خوب است؟ با همان لهجه روستایی خودشان، گفت: علی را دوست بدار، علی را دوست بدار. این حبّ امیرالمؤمنین است.

    پس امیرالمؤمنین می­‌شود علی، که مشتق از اعلی است. همان که اوّل بحث بیان کردیم صفاتش و اسمائش در اعجاز است و همه این اعجاز در انسان قرار می­‌گیرد. احسن الخالقین که برایش فتبارک الله بیان می­کند و به حالت جسمیه قرار می­‌دهد، جسم جسیم، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» که «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» و در خود آن نفخه همه اسماء نازله هست و گاهی تجلّی آن در یکی است که بیان کردیم مثلاً فاطریّتش در فاطمه است که بحث خوب و مفصّلی است. لذا این امیرالمؤمنین، علی اعلی است.

    *علی بودن امیرالمؤمنین در صفت حلم

    برای همین در دعا هم می­‌گوییم «یا عالی بحق علی». در همه چیز علی است؛ در علم، در حلم، در قدرت.

    آن قدرت مطلق علی که خیبرشکن است و آن قدرت مطلقی که ناجی همه و کمک کننده به همه انبیاء و اولیاء است.

    در حلم هم همین است، صبر کرد. شوخی نیست! – من و شما اصلاً نمی‌­توانیم تحمّل کنیم، تازه مثلاً می­‌گوییم روزه سنگین است و یک خورده گله می‌کنیم. البته خدای متعال هم لطف دارد. این را هم به شما بگویم و این را هم بگذارید جزء الطاف خفیّه خدا که پرده می­اندازد بر ادراکات من و شما که ادراکات ضعیفه بلکه اضعف باشد – آن هم نسبت به اهانت به چه کسی؟ بی‌بی دو عالم.

    من در فاطمیّه‌­ها نکات عجیبی را راجع به بی بی دو عالم گفتم. بیان کردم که به حالت جسمیه در می­‌آید، عطیه خداست، «انا اعطیناک الکوثر» و گفتیم کوثر یعنی همه چیز خدا، نه فقط سادات، همه را خدا می­‌دهد. بعد همسر مولی‌الموالی می­ شود و اگر خدای متعال امیرالمؤمنین را خلق نکرده بود، بی‌بی دو عالم هیچ کفوی نه در زمین و نه در آسمان نداشت. قدیسه عالم، مریم قدیسه بزرگوار که خادم بی‌بی دو عالم است، در زمین کفوی نداشت امّا ملک آمد و عیسی متولّد شد امّا امیرالمؤمنین را برای بی‌بی دو عالم خلق کردند. ببین عظمت فاطر چیست.

    حالا این امیرالمؤمنین که علی اعلی است و در همه چیز علی است، در حلم هم علی است، حالا حساب کنید این بانو که امیرالمؤمنین می‌­داند فقط یک زن عادی نیست، که همسرش هم هست، جوان هم هست، مابین در و دیوار قرار بگیرد و امیرالمؤمنین که علم مطلق خداست، صبر کند.

    حضرت تمام این­ها را می‌­شناسد، نطفه‌شان را می‌­داند، قبلشان را می­‌داند، بعدشان را می‌داند «و شایعت و بایعت و تابعت»، حتّی می‌­داند بعد از ایشان چه کسانی به دنیا می‌آیند. خود امیرالمؤمنین فرمود: من بعضی از این­ها را نمی­‌کشم؛ چون نسل­‌های خوبی از آن‌ها می­‌آیند. حتّی این را بدانید، امیرالمؤمنین داعش را امروز دیده، تازه اینکه یک مطلب عادی است و خیلی مهم نیست. این داعش را که آیت­‌الله مولوی قندهاری دیده بود. امیرالمؤمنین، من و شما را دیده؛ من و شما به ولایت امیرالمؤمنین دنیا آمدیم. امیرالمؤمنین، آن‌هایی را هم که به بغض ایشان دنیا آمدند، دیده‌، همه را می‌بیند.

    حالا این امیرالمؤمنین که همه چیزها را می‌بیند، بی‌بی ‌دوعالم را هم می‌بیند، باید در این قالب جسمانی سکوت کند.

    همین امیرالمؤمنینی که بیان کردیم در روایت اهل جماعت آمده که سیصد سال پیش سلمان را آن‌گونه نجات داد و …، حالا باید صبر کند. لذا در حلم و صبر هم علی است. «‌ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر»! در همه چیز این‌طور است.

    وقتی آن درب نیم‌سوخته به بی‌بی‌ دوعالم خورد، امیرالمؤمنین می‌داند که این درب به ذره ذره خلقت خورده، به یک خانم نخورده، ایشان این‌ها را دارد می‌بیند، امّا باید صبر کند.

    امیرالمؤمنین فقط یک روز مقابلشان ایستادند. اهل جماعت دارند که پیامبر فرمود: بترسید از آن روزی که علی، لباس زرد بپوشد. آن هم وقتی بود که این بی‌شرف‌ها گفتند حالا که بی‌بی را هم دفن کردید، تمام قبرستان بقیع را زیر و رو می‌کنیم، جنازه را در بیاوریم. آن‌وقت امیرالمؤمنین لباس زرد پوشید و شمشیر را برداشت و فرمود: دیگر امروز فرق می‌کند. امروز اذن دارم، اگر نزدیک شوید، به خدا قسم مثل برگ‌ پاییزی سرهایتان را بر زمین می‌ریزم. این‌ها می‌دانند این حرف امیرالمؤمنین یعنی چه.

    امیرالمؤمنین ملائکه‌الله را یاری می‌کند. یک ملکی هست به نام سیف الله هست که در باب طالوت و جالوت و قضایای آن جنگ کمک کرد و یاد داد که چه کنند. امیرالمؤمنین معلّم آن سیف الله بوده است، و لذا خود سیف الله الاعظم است. این امیرالمؤمنین که این‌طور است، در حلم و صبر هم علی است.

    *بغض و کینه امروز یهود هم از شکسته شدن درب خیبر است

    إن‌شاءالله یک موقع بشود درباره بحث خیبر صحبت کنم، غوغاست! یکی از عللی که یهود هنوز هم ناراحت هست و این بغض و کینه ابدی را تا آخر هم دارد، همان بحث خیبر است. این‌ها نسل به نسل و سینه به سینه به هم گفتند. نمی‌دانید یهود چنان دربی برای خیبر ساخته بود که اگر ده‌ها نفر جمع می‌شدند، مثل عمر و بن عبدود و دیگران، به هیچ عنوان نمی‌توانستند آن را از جا بکنند. در تاریخ یهود خودشان بیان کردند: اگر ده‌ها هزار یل می‌آمدند و همه با هم به این درب حمله می‌کردند، این درب آسیب‌ناپذیر بود. یک اکسیری به آن زده بودند و مطالبی را درست کرده بودند، وارد بودند، شیماع و شمعون، هر دو طراح این قضیّه بودند، یعقوب و خیضب هم طی چندین سال آن را ساختند و آن اکسیر را حتّی به نسل خودشان هم نگفتند که چیست. یعنی یک اطّلاعات بسیار عجیبی داشتند که این درب به هیچ عنوان با هیچ ضربه‌ای، با هیچ آتشی، اگر گرزهای آتشین هم می‌آوردند، این درب خیبر به هیچ عنوان نه می‌سوخت و نه می‌شکست. هیچی نمی‌شد. گفتند: نمی‌گوییم که خراب نشود و کسی به دست نیاورد. لذا در قرآن در سوره بقره، دارد که می‌گفتند ما علمی را که داریم، به دیگران ندهیم. پروردگار عالم می‌گوید: این علم را ما داریم، شما تصوّر کردید. منتها امیرالمؤمنین فقط با دو انگشت چنان درب را بالا برد و بر زمین زد که صدای انفجارش مثل زلزله عظیم در زمین بود. این‌ها عقده دارند. امّا همین امیرالمؤمنین باید سکوت کند.

    برای همین است وقتی امیرالمؤمنین می‌خواهد بی‌بی‌دوعالم را دفن کند، به بچّه‌هایش می‌گوید: سکوت کنید، شما هم صبر کنید. من همان علی هستم، امّا صبر کنید. دست کسی را ببندند، یک موقع خدا می‌بندد دیگر، می‌گوید: سکوت کنید، چشم، امّا یک موقعی شغالی تصوّر نکند دیگر شیر نیست. شیر، شیر است. اسدالله، اسدالله است. اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب، برای همین وقتی به فرق مبارکش ضربه خورد، فرمود: «فزت و ربّ الکعبه»، این امیرالمؤمنین چه کشید.

    حیفم آمد که امروز در این باره صحبت نکنیم. تازه این فقط یک شمّه‌ای است، این‌ها خیلی نازله است، مگر می‌شود راجع به امیرالمؤمنین صحبت کرد؟!

    *دفتر خلقت در مقابل فضایل امیرالمؤمنین، قطره‌ای بیش نیست!

    یک نکته‌ بسیار باعظمتی عرض کنم و مناجات را شروع کنیم. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز و عظیم‌الشّأن می‌فرمایند: اگر تمام دفتر خلقت، از روز نخست تا نهایت، راجع به فضایل امیرالمؤمنین بنویسند، کلّهم قطره. لذا بعضی از آقایان که کتاب القطره زدند، به خاطر همین است. همه این‌ها یک قطره است، دفتر خلقت از اوّل تا به حال! خدا خواسته، این‌ها همه قدرت خداست که خدا چطور علی بودن و اعلاء بودنش را درون جسمی قرار داد.

    یا علی گفتیم و …

    حتّی شیاطین می‌خواستند انبیاء را اذیّت کنند، امیرالمؤمنین نمی‌گذاشتند که حالا داستان خاصّ خودش را دارد. خیلی جاها، همه را امیرالمؤمنین یاری کرده، من و تو هم یک یا علی بگوییم، هر کس، هر جا گیر کرد، یا علی بگوید تمام است.

    سلطان‌العارفین، ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی در بمبئی دعوت بودند و به آنجا رفته بودند. همان اوایلی بود که قطار تازه به آنجا رفته بود و جمعیّت، داخل و بیرون و روی قطار نشسته بودند. تازه قطارهای باری هم بوده و مسافربری نبود و یک وضع بسیار عجیبی داشت.

    یک هندو با قدرتی که از زهدهای خود پیدا کرده بود، قطار را نگاه می‌دارد، برای اینکه برسد. ایشان متوجّه می‌شود که او کیست. آن هندو را پیدا می‌کند، به او می‌گوید: تو اشتباه کردی که این همه جمعیّت را به خاطر خودت نگاه داشتی، فکر می‌کنی تو چیزی داری؟! بعد به او می‌گویند: می‌خواهی به تو نشان بدهم که قدرت تسخیر چیست؟ بعد ایشان یک یا علی گفتند و از امیرالمؤمنین کمک خواستند، کأنّ این سقف قطار که روی آن جمعیّت نشسته بودند، کنار رفت، آسمان اوّل، آسمان دوم، …، آسمان ششم، همه را به او نشان دادند و گفتند: آسمان هفتم را تو دیگر نمی‌توانی ببینی. همه را داشت می‌دید، یک‌دفعه بر روی پای ایشان افتاد و گفت: تو نبی هستی؟! گفتند: نه، من شاگردی از شاگردان کوچک مکتب امیرالمؤمنین و پیامبر آخرالزّمان هستم.

    هر کس یک یا علی بگوید، تمام است. علّامه امینی می‌گوید: وقتی خواستم کتاب الغدیر را بنویسم، گفتم: یا علی! خودت کمک کن. هر جا انسان گیر کرد، یک یا علی کافی است، «ذکر علیٌ عباده».

    «السلام علیک یا مولای یا امیرالمؤمنین»

    چه کردند این نانجیب‌ها! ………..

    «یا ابالحسن یا امیرالمؤمنین، یا علی بن أبی طالب، یا حجه اللّه علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا،

    إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا

    یا وجیهاً عندالله إشفع لنا عنداللّه»

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.